با موسکا دست میدهم و میپرسم، اگر بتوانی خاطرهای را در یک قاب عکس چاپ کنی، چه خواهد بود؟
مکث طولانی و با شادی که سراسر چهرهاش موج میزند: ”عکس نمیشود، میخواهم در قالب فلم پیاده شود… صبح که از خواب بیدار میشدم میرفتم با هم صبحانه بخوریم، ابایم (پدرم) با همه گپ میزد و برای همه ما وقت داشت. حاضر میشدیم برای مکتب. در مکتب صلح درس میخواندم. یاد دارم که زنگ تفریح برای ما (ناهار) ماشآوه میدادند، من با هیجان و شادی با دوستانم قروت میخوردم.”
موسکا نجیب تصویری که از کودکی در ذهن دارد آخرین روزهایش در کابل است، آغاز دهه نود میلادی و روزهای پر آشوب مرگ و زندگی. او در افغانستان به دنیا آمد، هشت سال در کابل زندگی کرد و دو سال اول مکتب را در یکی از پر حادثه ترین پایتختهای جهان درس خواند. پدرش نجیب الله احمدزی مشهور به داکتر نجیب رییس جمهور وقت افغانستان، همسر و سه دخترش را به هند فرستاد که نجات پیدا کنند. خودش در کابل گیر کرد و چهار سال بعد به دست طالبان به شکل تکاندهندهای کشته شد. موسکا، مادر و دو خواهرش از آن زمان در هند کار و زندگی میکنند.
کابلی والا
موسکا نجیب نمیتواند خاطرات تلخ و شیرینی که در حافظه ذهنش از کابل دارد را در قالب عکس یا فلم چاپ کند.
اما با این سندروم «هر کسی کو دور ماند از اصل خویش/باز جوید روزگار وصل خویش» چه میکرد؟ مسکا کاری که میتوانست را کرد.
رفت سراغ قدیمی ترین افغانهایی که بیش از یک قرن پیش به دلایل تجاری و جستوجوی زندگی بهتربه کلکته در ایالت بنگال (هند بریتانیایی وقت) در شرقی ترین جغرافیای هند، مهاجرت کرده بودند.
چطور؟ ”در هند بزرگ شدم درس خواندم و کارکردم و وقتی از من میپرسیدند از کجایی؟ من میگفتم افغانستان و همیشه بحث سر داستان رابندرنات تاگور قصه «کابلی والا»، باز میشد. همان بود که به این برنامه عکاسی علاقمند شدم.”
رابندرانات تاگور برنده جایزه نوبل، ۱۲۶ سال پیش در یک داستان کوتاه، ماجرای زندگی مرد بازرگانی را روایت کرد که سالی یکبار از جنوب افغانستان برای فروش میوه خشک به کلکته هند سفر میکرد.
قصه در چند بخش روایتگر روابط عاطفی والدین و فرزند است: مهر پدر هندی به دخترش در کلکته، مهر کابلی والا به دخترش در افغانستان و قصه عاطفی کابلیوالا و مینی. قصه کابلیوالا در چندین فیلم، کارتون و مجموعه تلویزیونی به زبانهای هندی و بنگالی درآمده و اخیرا الهام بخش برنامه عکاسی مسکا و ناسز بوده است.
ازکابل تا کلکته
در سال ۲۰۱۲ موسکا نجیب ( Moska Najib) و ناسز افروز( Nazes Afroz) که هر دو مشغول کار روزنامه نگاری و عکاسی اند، تصمیم میگیرند یک قرن بعد از اولین مهاجرت افغانها به کلکته، سری به این شهر بزنند و ببینند که این داستان واقعیت داشته یا آنچه تاگور روایت کرده فقط ”داستانی خیالی” بوده است.
ناسز افروز در ایالت بنگال و کلکته بزرگ شده است: ”وقتی عکاسی را شروع کردیم قصههای جالبی یافتیم… قصهافغانهایی که در نیمه قرن ۱۹ عمدتا از ولایتهای پکتیا و پکتیکای افغانستان آمدند و کلکته را خانه خود ساختند و حالا جزئی از هویت شهر کلکته شدهاند.”
ناسز و موسکا در کلکته هزاران عکس گرفتند و تنها پنجاه عکس را برای نمایشگاه خود برگزیدند. موسکا میگوید: ”تلاش کردیم عکسهایی را انتخاب کنیم که نفس و رنگ اصلی زندگی آن ها را در کلکته منعکس کند، مثل وابستگی ها، هویت، خاطرات و این که زندگی دور از خانه و کاشانه چطور است.”
نیمه پنهان
قصه مهاجرت افغانها همیشه پر از افت و خیز بوده، از مهاجرت یک قرن پیش تا فرار گسترده پناهجویان از افغانستان از مسیر خطرناک و پر تلفات مدیترانه در سالهای اخیر به اروپا. هر وقتی افغانها به جایی سفر کردهاند چیزهایی را جا ماندهاند.
در نمایشگاه ”از کابل تا کلکته” تقریبا همه پهلوهای زندگی افغانهای کلکته با ظرافت منعکس شده، از شیوه غذاخوردن گروهی تا نقش قالینچه افغانی، کاروبار و مراسم سنتی. اما در اکثر عکسها نبود بخشی از این زندگی به شدت حس میشود: زن.
به نظر موسکا این که افغانها توانستهاند نسل به نسل هویت خود حفظ کنند مساله مهمی است، بخشی از آن هم جایگاه زن در زندگی مرد افغان است: ”بله زنان را نمی بینم، چون پشت پردهاند، چون آنها زنان کابلیوالا اند و باید در اندرونی باشد و از نظرها دور. ولی من امیدوارم که این به زودی تغییر کند.”
جالب اینجاست که افغانها هنگام مهاجرت به هند، یک قرن پیش زنان خود را با خود به کلکته نبردند، زنی در این مهاجرت همراه مردان نبود. ناسز افروز میگوید: ”مردان افغان در کلکته عمدتا با زنان مسلمانان هند ازدواج کردند، بیشتر با زنان مسلمان اردوزبان هند.” این مهم همچنین به شکل گیری هویت در کلکته هم نقش داشته؛ نسلی از فرزندان با پدران افغان و مادران هندی.
در جستجوی هویت گمگشته
موسکا وقتی در کودکی از افغانستان مهاجر و در هند ساکن شد دیگر هیچ وقتی برنگشت. برای موسکا نجیب که شرایط کابل همه چیز به ویژه پدرش را به بدترین شکل از او گرفت، دیدار با کابلیوالاهای کلکته حس دیگری داشته. سفری در تونل زمان: ”چیزی که در تمام این سال ها فقدانش را در زندگیام حس میکردم، جستجوی هویت بود و من از این که هویتم را در خارج از کشور از دست بدهم بسیار هراس داشتم… این پروژه برای من نقطه وصل بود و وقتی وارد خانه کابلیوالا شدم مثل این بود که سفری آنی به کابل داشتم.”
اما حفظ اصالت گاهی برای افغانها در کلکته مشکلاتی هم داشته است. ناسز افروز به مدارک هویت افغانهای کلکته نگاهی کرده و دریافته که کاغذپرانی ( گدی پران بازی ) و پایبندی افغانها به چگونگی تعریف هویت و جغرافیایی که هیچ گاهی وجود نداشته، گاهی سبب شده که آنها مدارک مشخصی برای تشخیص هویت بدست نیاورند.
موسکا با وجودی که میداند سفر با پاسپورت افغانستان مشکلات زیادی دارد اما با وجود سالهای زیاد زندگی و شهروندی در هند، تا حالا گذرنامه( پاسپورت ) هندی نگرفته است: ”پاسپورت افغانستان همان چهل برگی است که من را به عنوان یک افغان معرفی میکند.”
زندگی انسانها در همه دورههای تاریخی سراسر مهاجرت بوده، گاهی برای دوری از اصل و گاهی برای جستجوی روزگار وصل. اما اهمیت اصل و ریشه در زندگی انسان امروز چیست؟ الیف شفق نویسنده ترک در سخنرانی در دانشکده اقتصاد و علوم سیاسی دانشگاه لندن توضیح جالبی داد: ”صوفیها به درخت طوبی اشاره میکنند، درختی که قرار بوده برعکس باشد با ساقهایی در زمین و ریشههایی در هوا. به این معنی که شما ریشه دارید اما ریشههای شما در هوا است و به جاهای مختلفی وصل شده است. ریشهها الزاما قرار نیست در یک جایی دفن باشد، حتی اگر زیر خاک هم باشد، در مسیرهای مختلفی ریشه میدواند.”
جستجوی هویت گمکشته کار سختی و طاقت فرسایی است، اما جستجوی هویتی با ریشههایی که هر تار آن در جایی خفته، گاهی گمراه کننده است، گاهی رهاییبخش.
کاوون خموشبی بی سی
http://www.bbc.com/persian/arts-45917841